فقر ما را مشمارید کم از عالم تیغ
که بر شهاست بقدر تنکی در دم تیغ
عجز مردان اثر غیرت دیگر دارد
پشت در سینه نهان میکند اینجا خم تیغ
تا قضا آینه مجمع امکان پرداخت
گردنی نیست که چون شمع نشد محرم تیغ
غافل از درد مباشید که در عرصه عشق
زخمها هم چو نیام اند همه توأم تیغ
از قضا بیخبری ورنه درینعرصه وهم
سر فرمان بر تسلیم ندارد غم تیغ
جز بتسلیم درینعرصه امان نتوان یافت
چو مه نو سپر ایجاد کند از خم تیغ
شرم دارد سر پیمانه زسامان غرور
چون نیام تهی از خویش گرفتم کم تیغ
جبن بر جوهر غیرت نگماری یارب
زن حیز است اگر مرد شود ملزم تیغ
(بیدل) از اهل زمان چشم ترحم بردار
گریه خون ریختن است از مژه ئی بی نم تیغ