" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢: تا نمیگردد تب و تاب نفسها بر طرف

تا نمیگردد تب و تاب نفسها بر طرف
میدود اجزای ما چون موج دریا هر طرف
بسته اند از شوخی اضداد نقش کاینات
کرده اند اجزای این پیکر بیکدیگر طرف
دل مصفا کرده ئی باید بحیرت ساختن
بیشتر آینه میگردد بروشنگر طرف
مشرب دیوانگان بامی ندارد احتیاج
جام لبریز است بر جا سنگ باشد هر طرف
عالم تحقیق ما آینه دار غیر نیست
چند باید بود با اعراض چون جوهر طرف
هر کجا شور تمنایت دلیل جستجو است
پای خواب آلود میگردد ببال و پر طرف
شش جهت آینه تمثال خوب و زشت ماست
کس نگردیده است اینجا با کس دیگر طرف
تا نمیرد دل بحرف خلق نتوان گوش داشت
جز بخاموشی نگردد شمع با صرصر طرف
عافیتها در جهان بی تمیزی بود جمع
کرد آدم گشتنت آخر بگاو خر طرف
گر زمین گر آسمان حیران نیرنگ دلست
شوخی این نقطه افتاده است با دفتر طرف
قطره کو گوهر کدام افسون خودبینی بلاست
جمله دریائیم اگر این عقده گردد برطرف
(بیدل) از بس شش جهت جوش بهار غفلت است
سبزه خوابیده میبالد چو مژگان هر طرف