رستن چه ممکنست زقید جهان لاف
وامانده ایم همچو الف درمیان لاف
از انفعال کوشش معذور ما پرس
پر میزنیم چون مژه در آشیان لاف
گرد نفس چو صبح بگردون رسانده ایم
زه کرده است تیر هوائی کمان لاف
آخر زخودفروشی اجناس ما و من
لب بستن است تخته نمودن دکان لاف
در عالمی که دعوی تحقیق باطل است
صدق مقال ماست همان ترجمان لاف
خجلت متاع ما و من از خویش میرویم
دارد همین صدای جرس کاروان لاف
زحمت مبر در آرزوی امتداد عمر
فرصت چه لازم است کفیل زمان لاف
این است اگر سواد و بیاض کتاب دهر
بی خاتم است تا به ابد داستان لاف
مارا تردد نفس از شرم آب کرد
تا کی شود کسی طرف امتحان لاف
از آفت ایمن است سپردار خامشی
مفگن بلب محرف تیغ زبان لاف
شور غبار ما بفنا نیز کم نشد
دیگر کسی چه خاک کند در دهان لاف
(بیدل) بخوان دعوی هستی نشسته ایم
اینجا بجز قسم چه خورد میهمان لاف