" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٩: نسبت لعل که دارد اینهمه سامان صدف

نسبت لعل که دارد اینهمه سامان صدف
شور در بحر فگنده است نمکدان صدف
عرق شرم همان مهر لب اظهار است
بخیه دارد زگهر چاک گریبان صدف
ترک مطلب کن و از کلفت این بحر برآ
نیست جز بستن لب چیدن دامان صدف
بقناعت کده ام ره نبرد صحبت غیر
ضبط آغوش خود است الفت احسان صدف
نتوان مایه اسباب طرب فهمیدن
اشک چندی گره دیده حیران صدف
بگذر از حاصل این بحر که بی عبرت نیست
بعد تحصیل گهر وضع پشیمان صدف
در شکست جسد آرایش تعمیر دلست
نیست بیسود گهر تاجر نقصان صدف
اینقدر حاصل آرام درین بحر کر است
ای گهر آب شو از خجلت سامان صدف
کام تقلید زنعمت نبرد بهره ذوق
غیر ریزش نبود در خور دندان صدف
اشک شوخست بضبط مژه گیرم (بیدل)
طفل چندی بنشانم بدبستان صدف