" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٧: بسکه بی لعل تو رفت از بزم عیش ما نمک

بسکه بی لعل تو رفت از بزم عیش ما نمک
میزند بر ساغر می خنده مینا نمک
داغ شوقت زیر مشق منت هر پنبه نیست
اشک خود کافیست گر خواهد کباب ما نمک
جسم راحت خواه و دل جمعیت و عمر امتداد
با چنین طوفان حاجت دارد استغنا نمک
ایخرد خمخانه نازی بجوش آورده ئی
باش تا شور جنون ما کند پیدا نمک
پشت بر گل دادن از آثار کافر نعمتی است
جای آن دارد که گیرد چشم شبنم را نمک
اضطراب شعله تسکینش همان خاکستر است
کوشش ما می برد داغی که دارد با نمک
بی تبسم نیست با آن جوش شیرینی لبش
تا تو دریابی که در کار است در هر جا نمک
آفت هستی باسبابی دگر موقوف نیست
زخم صبح از خنده خود میکند انشا نمک
با همه ابرام باید تشنه کام یاس مرد
حرص مستسقی و دارد آبروی ما نمک
(بیدل) از حسن ملیحش چند غافل زیستن
دیده های زخم را هم میکند بینا نمک