" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٩: چو غنچه بسکه طپیدم زوحشت دل تنگ

چو غنچه بسکه طپیدم زوحشت دل تنگ
شکست بر رخ من آشیان طایر رنگ
صفای طبع ببخت سیاه باخته ایم
زسایه آینه ماهتاب ماست بزنگ
صدای پا نفروشد زخویشیتن رفتن
شکست رنگ نمیخواهد اعتبار ترنگ
زیاس قامت پیری بآه ساخته ایم
کشیده ایم دلی در کمند گیسوی چنگ
کدام سنگ درین وادی از شرر خالیست
شتابهاست بخون خفته فریب درنگ
بقدر شوخی تدبیر خجلتست اینجا
عصا مباد شود دستگاه کوشش لنگ
بهار حیرتم از عالم تقدس اوست
بگلشنی که منم رنگ هم ندارد رنگ
بقدر همت خود کسوتی نمی بینم
مباد جامه عریانیم برآرد ننگ
گذشت عمر چه طاوس در پرافشانی
دلی نجستم از آینه خانه نیرنگ
بعبرتی نگشودم نظر درین کهسار
که سرمه میل نهان کرده است در رگ سنگ
بمکتبی که نوشتند حرف ما (بیدل)
بتار ناله صریر قلم شکست آهنگ