" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٢: در یاد جلوه تو که دارد هزار رنگ

در یاد جلوه تو که دارد هزار رنگ
چون گل گرفته است مرا در کنار رنگ
عصمت صفای آینه جلوه ات بست
تا غنچه است گل نفروشد غبار رنگ
عریان تنی زچاک گریبان منزه است
ای بوی عافیت نکنی اختیار رنگ
در راه جلوه ات که بهشت امیدهاست
گل کرده اشک همچو نگه انتظار رنگ
ای بیخبر درینچمن اسباب عیش کو
اینجاست بی بقا گل و بی اعتبار رنگ
هر برگ گل زصبح دگر میدهد نشان
از بس شکسته است بطبع بهار رنگ
بی برگ ازینچمن چو سحر بایدت گذشت
گو خاک جوش گل زن و گردون ببار رنگ
سیر بهار ما بتامل چو ممکن است
بال فشانده ایست بروی شرار رنگ
از خود چو اشک جرأت پرواز شسته ایم
یارب مکن بخون نیازم دوچار رنگ
افراط در طبیعت عشرت کدورت است
بیداغ گل نمیکند از لاله زار رنگ
خونم همان بدشت عدم بال میزند
گر بسملم کنی چو نفس صد هزار رنگ
(بیدل) کجاست ساغر دیگر درین بساط
گردانده ام چو رنگ برفع خمار رنگ