شماره ٣٣: رسانده ایم درین عرصه ئی خیال آهنگ
رسانده ایم درین عرصه ئی خیال آهنگ
چو شمع ناوک آهی بشوخی پر رنگ
زناامیدی دلها دلت چه غم دارد
شکست ساغر و میناست طبل عشرت سنگ
شرابخانه هستی که عشق ساقی اوست
بجز خیال حدوث قدم ندارد بنگ
درین چمن همه با جیب خویش ساخته ایم
کسی ندید که گل دامن که داشت بچنگ
سواد الفت ایندشت عبرت اندوز است
نگاهی آب ده از سرمه دان داغ پلنگ
در آرزوی شکستی که چشم بد مرساد
درین ستمکده ما هم رسیده ایم برنگ
خیال اینهمه داغ غرور غفلت ماست
صفا ودیعت نازیست در طبیعت رنگ
بقلزمی که فتد سایه بنا گوشت
گهر برشته کشد خارهای پشت نهنگ
چه آفتی تو که نقاش فتنه نگهت
برنگ رفته کشد مخمل غبار فرنگ
چو گل جز این که گریبان درم علاجی نیست
فشرده است بصد رنگ کلفتم دل تنگ
هنوز شیشه نه ئی نشه عالم دگر است
تفاوت عدم و کم مدان پری تا سنگ
بدوش برق کشیدیم بار خود (بیدل)
زخویش رفتن ما اینقدر نداشت درنگ