" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٦: از شوخی فضولی ما داشت عار وصل

از شوخی فضولی ما داشت عار وصل
آخر کنار کرد زننگ کنار وصل
چشمی بخود گشوده ام و رفته ام زخویش
ممنون فرصتم بیک آغوش وار وصل
قاصد نوید وعده دلدار میدهد
ای آرزو بهار شو ای انتظار وصل
رنج دوئی نبرد زما سعی اتحاد
مردیم در فراق و نیامد بکار وصل
مژگان صفت موافقت خلق حیرتست
اینجا بخواب نیز غنیمت شمار وصل
جز فکر عیش باعث اندوه هیچ نیست
هجران کجاست تا نکند خار خار وصل
انجا سور بدتر از آغاز ماتم است
ایقدر دان امن مکن اختیار وصل
چندین مراد جام تمنا بسنگ زد
یکشیشه گو بطاق تغافل گذار وصل
با نام محض صلح کن از ربط دوستان
واو است و صاد و لام درین روزگار وصل
خلق از گزند یگدگر ایمن نمیزیند
باور مدار اینهمه در ورمار وصل
(بیدل) بزور راست نیاید موافقت
عضو بریده راست بریدن دوبار وصل