ایجوش بهارت چمن آرای تغافل
چون چشم تو سر تا قدمت جای تغافل
عمریست که آواره امید نگاهیم
از گوشه چشم و بصحرای تغافل
از شور دل خسته چه مینا که نچیده است
ابروی تو بر طاق معلای تغافل
از نقطه خالی که بر آن گوشه ابروست
مهری زده ئی بر لب گویای تغافل
سربازی عشاق ببزم تو تماشاست
هر چند نباشد بمیان پای تغافل
کو هوش ادا فهمی نازی که توان خواند
سطر نگه از صفحه سیمای تغافل
هر چند نگاه تو حیات دو جهان است
من کشته تمکینم و رسوای تغافل
فریاد که از لعل تو حرفی نشنیدیم
موجی نزد این گوهر دریای تغافل
دلها بطپش خون شد و ناز تو همان است
مپسند باین حوصله مینای تغافل
از حسن درین بزم امید نگهی نیست
ای آینه خون شو بتماشای تغافل
(بیدل) نکشیدیم زکس جام مدار
مردیم بمخموری صهبای تغافل