بازآ که بیجمالت طوفان شکسته بر دل
تو بار بسته بر ناز ما دست بسته بر دل
سرو تو در چه گلشن دارد خرام عشرت
چون داغ نقش پایت صد جا نشسته بر دل
از آه بی اثر هم ممنون التفاتیم
کز یاس آمد آخر این تیر جسته بر دل
نتوان بجهد بردن غلطانی از گهرها
آوارگی عنانی دیگر گسسته بر دل
شبنم بباغ حسرت دیدار می پرستد
افتاده ام براهت آینه بسته بر دل
افسوس ازین دودم عمر کز یاس بایدم زد
در هر نفس کشیدن تیغ دو دسته بر دل
چون اشک شمع (بیدل) دور از بساط وصلش
آتش فشانده بر سر مینا شکسته بر دل