" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٦: برنگی یاس جوشیده است با دل

برنگی یاس جوشیده است با دل
که درد آید اگر گویم بیا دل
خجالت مقصد چشم است کو چشم
غمت باب دلست اما کجا دل
سراپا ناله میجوشیم چون موج
طپش خون کرد در هر عضو ما دل
درای کاروان دشت یأسیم
چه سازد گر ننالد بینوا دل
سراغ ما غبار بال عنقاست
برنگ رفته دارد نقش پا دل
زاشک و آه مشتاقان مپرسید
هجوم بسملست از دیده تا دل
زپرواز نفس غافل مباشید
چو شبنم ریشه دارد در هوا دل
زخاک ما قدم فهمیده بردار
مبادا نشکنی در زیر پا دل
درین محفل کسی محتاج کس نیست
همین کار دل افتاده است با دل
گرفتارم گرفتارم گرفتار
نمیدانم نفس دامست یا دل
بصورت (بیدلم) اما بمعنی
بود چون اشک سر تا پای ما دل