" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٠: تا چشم تو شد ساغر دوران تغافل

تا چشم تو شد ساغر دوران تغافل
خون دو جهان ریخت بدامان تغافل
بر زخم که خواهی نمک افشاند که امروز
گل کرده تبسم زنمکدان تغافل
آنجا که تماشای تو منظور نظرهاست
چندین مژه چاکست گریبان تغافل
برگیست لبت از چمنستان تبسم
موجیست نگاه تو زعمان تغافل
گیسوی تو مدالف آیت خوبی
ابروی تو بسم الله دیوان تغافل
امید براه تو زمینگیر خیالیست
شاید نگهی واکشد از شان تغافل
چشم تو باین مستی و پیمان شکنیها
نشکست چرا ساغر پیمان تغافل
فردا که بقاتل گرود خون شهیدان
دست من خون گشته و دامان تغافل
صد صبح نمک بر جگر خسته ئی ما بست
آن غنچه نشکسته نمکدان تغافل
در عشق تو دیگر بچه امید توان زیست
ای آینه لطف تو بر همان تغافل
عمریست که دل تشنه لب دور نگاهیست
یارب که بگردد سر مژگان تغافل
(بیدل) شرری گشت و بدامان نگه ریخت
گردی که نکردیم بمیدان تغافل