" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٤: دل آرمیده بخون مکش زفسون رنگ و هوای گل

دل آرمیده بخون مکش زفسون رنگ و هوای گل
ستمست غنچه این چمن مژه واکند بصدای گل
بحدیقه که تبسمت فگند بساط شگفتگی
مگر از حیا عرقی کند که رسد بخنده دعای گل
بفروغ شمع صد انجمن سحریست مایل اینچمن
چو گلیم از برو دوش من بکشند سایه زپای گل
چمنی است عالم کبریا بری از کدورت ماسوی
نشود تهی بگمان ما زهجوم رنگ تو جای گل
زبلند و پست بساط رنگ اثری نزد در آگهی
که چه یافت سبزه کلاه سرو و چه دوخت غنچه قبای گل
چمن اثر زنظر نهان به مآثرت که کشد عنان
زبهار میطلبی نشان مگذر زآینه های گل
قدح شکسته فرصتت چقدر شراب نفس کشد
بخمیر طینت سنگ هم زده اند آب بقای گل
تو بدستگاه چه آبرو زطرب وفا کن آرزو
که نساخت کاسه رنگ و بو بمزاج خنده گدای گل
بخیال غنچه نشسته ام بهوای آینه بسته ام
زدل شکسته کجا روم چو بهارم آبله پای گل
بگذشت خلقی ازینچمن بنگونی قدح طرب
تو هم آبگینه بخاک نه که خمست طاق بنای گل
ندوی چو (بیدل) بیخبر دم پیری از پی کر و فر
که تهیست قافله سحر زمتاع رنگ و درای گل