" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٨: سعی روزی کاهش است ای بیخبر چشمی بمال

سعی روزی کاهش است ای بیخبر چشمی بمال
آسیاها شد درین سودا تنگ تر از سفال
از کدورت رست طبعی کز تردد دست بست
آب خاک آلوده را آرام میسازد زلال
دستگاه جاه اصلش واضع شور و شر است
میخروشد سیم و زر تا حشر در طبع خیال
از فضولیهای طاقت عافیت آواره است
غیر پرواز آتشی دیگر ندارم زیر بال
لب بحاجت وامکن ساز غنا این است و بس
آب گوهر میزند موج از زبان بی سوال
باعرق یارب نیفتد کار غیرت زای مرد
الحذر از خنده دندان نمای انفعال
میکند بیکاریت نقاش عبرتگاه شرم
چون شود افسرده روها سازد اخگر از رگال
حسن نیرنگ جهان پوچ تا آمد بعرض
بر جبین رنگ سیاهی ریخت ابروی هلال
خواه بر گردون علم زن خواه آنسوتر خرام
ای سحر زین یکدودم چندانکه میخواهی ببال
انتخاب نسخه جمعیت هستی است فقر
عاشق بخت سیه میباشد این جا خال خال
گامی از خود رفته ام وقتی بیاد گیسوئی
نقش چینم تاکنون بو میکنم ناف غزال
از عدم هستی و از هستی عدم گل میکند
بال و پر در بیضه دارد بیضه ها در زیر بال
انجمن ها رفت (بیدل) باغبار رنگ شمع
تا قدم بر خود نهادم عالمی شد پای مال