آمد زگلشن ناز آن جوهر تبسم
دل در کف تغافل گل بر سر تبسم
خط جوش خضر دارد بر چشمه خیالش
یا خفته خاکساری سر بر در تبسم
مستی ادب طرازست یا چشم نیم باز است
یا ناتوان ناز است بر بستر تبسم
شمع کدام بزمی ای نسخه تغافل
صبح کدام شامی ای پیکر تبسم
از غنچه عتابت گلچین التفاتیم
ای جبهه تو از چین روشنگر تبسم
زنهار جرعه ناز از رنگ پا نگیری
خون میکنی چو مینا در ساغر تبسم
آورد خط نازی بر قتل بیگناهان
یکمهر بوسه باقیست بر محضر تبسم
ای آه خفته در خون خاک ادب مبارک
آن غنچه تغافل دارد سر تبسم
گر برق خون فشان شد یا شعله خصم جان شد
بسمل نمیتوان شد بی خنجر تبسم
عرض طرب وبال است در عشق ورنه من هم
چون غنچه ام سراپا بال و پر تبسم
آن به که شبنم ما زین باغ پرفشاند
چون اشک پر غریبیم در کشور تبسم
از صبح باغ امکان غافل مباش (بیدل)
بی گرد فتنه ئی نیست این لشکر تبسم