آنی که بیتو من همه جا بی سخن نیم
هر جا منم توئی توئی آنجا که من نیم
غیر از عدم پیام عدم کس نگفته است
در عالمی که دم زده ام زان دهن نیم
عجزم چو آب و آتش یاقوت روشن است
یعنی که باعث تری و سوختن نیم
حاشا که بشکنم مژه در دیده کسی
گر مو شوم که بیش زموی بدن نیم
ننموده ام درشتی طاقت بهیچکس
عرض رگ گلم رگ نشتر شکن نیم
نیرنگ حیرتی نتوان یافت بیش ازین
پیچیده ام بپای خود اما رسن نیم
عنقا بهر طرف نگری بال میزند
رنگم بهار دارد و من در چمن نیم
بیچاره ئی تظلم غفلت کجا برد
افتاده ام بغربت و دور از وطن نیم
عریانی از مزاج جنونم نمیرود
هر چند زیر خاک روم در کفن نیم
رنگم نهفته نیست که بویش کند کسی
کنعانی نقاب درم پیرهن نیم
بی فقر دعوی من و ما گم نمیشود
نی شد زبوریا شدن آگه که من نیم
یاران ترحمی که درین عبرت انجمن
من رفتنم چو پرتو و شمع آمدن نیم
(بیدل) تجددیست لباس خیال من
گر صد هزار سال برآید کهن نیم