" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩٢: از خیالت وحشت اندوز دل بی کینه ام

از خیالت وحشت اندوز دل بی کینه ام
عکس را سیلاب داند خانه آینه ام
بسکه شد آئینه ام صاف از کدورتهای وهم
راز دل تمثال می بندد برون سینه ام
کاوش از نظمم گهرهای معانی میکشد
ناخن دخل است مفتاح در گنجینه ام
طفل اشکم سر خط آزادیم بیطاقتی است
فارغ از خوف و رجای شنبه و آدینه ام
حیرت احکام تقویم خیالم خواندنی است
تا مژه واری ورق گردانده ام پارینه ام
در خراش آرزویم بسکه ناخنها شکست
آشیان جغد باید کرد سیر از سینه ام
تیغ چوبین را بجنگ شعله رفتن صرفه نیست
دل بپرداز ای ستمگر از غبار کینه ام
قابل برق تجلی نیست جز خاشاک من
حسن هر جا جلوه پرداز است من آینه ام
تا کجا از خود برآیم جوهر سعیم گداخت
بر هوا بسته است تشویش نفسها زینه ام
(بیدل) از افسردگیها جسمم آخر بخیه ریخت
ابر نسیانی برامد خرقه پشمینه ام