" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩٥: از ضعف بسکه در همه جا دیر میرسم

از ضعف بسکه در همه جا دیر میرسم
تا پای خود چو شمع بشبگیر میرسم
وهم علائق از همه سو رهزن دل است
پا در گل خیال بصد قبر میرسم
بر نقش پای شمع تصور حنا مبند
من رنگها شکسته به تصویر میرسم
رنگ بنای صبح زآب و گل فناست
بر باد میروم که به تعمیر میرسم
از کام حرص لذت طفلی نمیرود
دندان شکسته باز پی شیر میرسم
بگذار چون سحر فگنم طرح فرصتی
گر در می زد ور نفس گیر میرسم
خواب عدم فسانه هستی شنیده است
شادم کزین بهانه به تعبیر میرسم
چون شمع رنگم از چه بهار آفریده است
کز هر نگه بصد گل تغییر میرسم
از نارسائی ثمر خام من مپرس
تا رنگ زرد نیز همان دیر میرسم
آسان نمیرسد به تسلی جنون من
چون ناله رفته رفته بزنجیر میرسم
ای قامت خمیده دو گام آرمیده رو
من هم بتو همین که شدم پیر میرسم
همدم چو فرصت از دو جهان قطع الفت است
بر هر چه میرسم دم شمشیر میرسم
(بیدل) همین قدر اثرم بس که گاه گاه
بر گوش ناسخن شنوان تیر میرسم