" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩٦: از عزت و خواری نه امید است نه بیمم

از عزت و خواری نه امید است نه بیمم
من گوهر غلطان خودم اشک یتیمم
دل نیست بساطی که فضولی رسد آنجا
طور ادبم سرمه آواز کلیمم
هر چند سرو برگ متاع دگرم نیست
زین گرد نفس قافله ملک عظیمم
از نعمت بیخواست به کفران نتوان زد
محتاج نیم لیک کریم است کریمم
از سایه گم گشته مجوئید سیاهی
شستند بسرچشمه خورشید گلیمم
بالیدن من تا ندرد جامه آفاق
باریکتر از ریشه تحقیق جسیمم
چشمی نگشودم که بزخمی نطپیدم
عمریست چو عبرت بهمین کوچه مقیم
با تیغ طرف گشته ام از دست سلامت
چون شمع بهر جا سر خویش است غنیمم
بیدردسری نیست سحر نیز درین باغ
صندل بجبین میوزد از دور نسیمم
چون خوشه گندم چه دهم عرض تبسم
از خاک پیام آور دلهای دو نیمم
(بیدل) نیم امروز خجالت کش هستی
چون چرخ سرافگنده ادوار قدیمم