" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩٧: از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم

از قاصد دلبر خبر دل طلبیدم
خاکم بدهن به که بگویم چه شنیدم
عالم همه در چشم من از یاس سیه شد
جز کسوت پایم ببرد هر ندیدم
آماج جهان ستمم کرد ندامت
چندانکه زدل آه کشم تار کشیدم
دیوانه ام امروز به پیش که بنالم
ایکاش عدم بشنود آواز بعیدم
جانا زخیال تو بخود ساخته بودم
نازت بنگاهی نپسندید شهیدم
میسوخت دل منتظر از حسرت دیدار
دامن زدی آخر بچراغان امیدم
داغت بعدم میبرم و چاره ندارم
ایگل تو چه بودی که منت باز ندیدم
هیهات بخاکم نسپردی و گذشتی
نومید برآمد کفن موی سپیدم
از آمد و رفت تو کبابم چه توان کرد
رفتی و چنین آمدی ای رنج شدیدم
میگریم و چون شمع عرق میکنم از شرم
ای وای که یکباره زمژگان نچکیدم
رسم پر بسمل زوفا منفعلم کرد
گردی شده بر باد نرفتم چه طپیدم
ای تو سن ناز تو برون تاز تصور
رفتم زخود اما برکابت نرسیدم
انجام تگ و تاز درین مرحله خاکست
ای اشک من بیسر و پا نیز دویدم
پیش که درم جیب که گردون ستمگر
عقلم بدر دل زد و بشکست کلیدم
(بیدل) اگر این بود سرانجام محبت
دل بهر چه بستم بهوا آه امیدم