" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩٩: از کجا وهم دورنگی بقدح ریخته بنگم

از کجا وهم دورنگی بقدح ریخته بنگم
حسن بیرنگ و من بیخبر آینه بچنگم
شوخیم جز عرق شرم درین باغ چه دارد
همچو شبنم گل حیرت چمن آینه رنگم
تهمت آلود هوسهای دونی نیست محبت
عکس او گفتم از آینه زدودند چو زنگم
شیشه بر سنگ زدم لیک زسنگینی غفلت
چشم نگشود درین بزم رگ خواب ترنگم
زین بیابان بچه تدبیر شوم رام تسلی
هست هر ذره جنون چشمکی از داغ بلنگم
طرفی از شوق نه بستم چه بدنیا چه بعقبی
بجهانی اگر افگند فشار دل تنگم
نتوان کرد باین عجز مگر صید تحیر
جوهر آینه دارد پر پرواز خدنگم
در رهت تا نشوم منفعل ساز فسردن
چون نفس کاش بپائی که عیان نیست بلنگم
عالمی شد چو سحر پی سپر بیخودی من
دامن ناز که دارد شکن آرائی رنگم
بی نیازم زصنمخانه نیرنگ دو عالم
کلک تصویر توأم در بن هر موست فرنگم
شور موج خطر افسانه تشویش که دارد
عافیت زورقی آراسته از کام نهنگم
میکشد محمل بیطاقتی شمع تحیر
(بیدل) آینه صد رنگ شبابست درنگم