" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٠٠: از کمال سرکشی عاجزترین عالمیم

از کمال سرکشی عاجزترین عالمیم
همچو مژگان پیش پائی تا بیاد آید خمیم
ذره ایم اما پر است از ما جهان اعتبار
بیشی ما را حساب اینست کز هر کم کمیم
بیوفاق آشفتگی میخندد از اجزای ما
در کتاب آفرینش جمله خط توامیم
عالم عجز و غرور از یگدگر ممتاز نیست
گر همه خاکیم وگر افلاک ناموس همیم
تردماغ انفعالیم از وفای ما مپرس
از تعین هر که پیشانی گشاید ما نمیم
حسن را آغوش عشق اقبال ناز دیگر است
او تماشا ما تحیر او نگین ما خاتمیم
کو جنون تا مست عریانی برائیم از لباس
ورنه دامن تا گریبان دستگاه ماتمیم
غیر رسوائی چه داردشهرت اقبال پوچ
گر علم گردیم چونسرهای کل بی پرچمیم
دستگاه کبر و ناز عاریت پیداست چیست
ما بچینی جمله فغفوریم با ساغر جمیم
زین شکایت انجمن سامان گوش کر کنید
پنبه ئی گر هست صد زخم زبان را مرهمیم
مرده را بهر چه میپوشند چشم آگاه باش
خاک خلوتگاه اسرار است و ما نامحرمیم
(بیدل) اینجا تیغ جرأت در کف کمفرصتی است
چون سحر قطع نفس کم نیست پر نازک دمیم