از هرطلبی پیش ندامت گله کردم
سودم قدمی چند که دست آبله کردم
در غنچگیم یکدلی ئی بود که چون گل
بر وهم شگفتن زدم و ده ذله کردم
بی صحبت پیران نگذشتم زرعونت
تا حلقه شدن خدمت این سلسله کردم
بنیاد شکیبائی من جزو زمین داشت
لرزیدم از اندام وفا زلزله کردم
نومیدی سعی از دم فرصت خبرم کرد
پا خورد بسنگم جرس قافله کردم
پر منفعل افتاد دل از رغبت دنیا
نفرت عملی بود درین مزبله کردم
ضبط نفس آینه زآفاق جلا داد
زین صیقل معنی مدد حوصله کردم
مژگان نگشودم بتماشای تعین
سیر عدم و هستی بیفاصله کردم
(بیدل) نفس اقسام معانی بفسون بست
فرصت رمقی داشت نیاز صله کردم