" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١٣: باده ندارم که بساغر کنم

باده ندارم که بساغر کنم
گریه کنم تا مژه ئی تر کنم
کو تب شوقی که دم واپسین
آینه را آبله بستر کنم
صف شکن ناز توانائیی
تیغ گر از پهلوی لاغر کنم
تا نگهی در طپش آرام شمع
ناخن پا تا مژه شهپر کنم
تهمت آسودگیم داغ کرد
رفع خجالت بچه جوهر کنم
کاش درین عرصه برنگ شرار
از نفس سوخته سر بر کنم
در همه کارم اگر اینست جهد
خاک بسر از همه بهتر کنم
نیست کسی دادرس هیچکس
رعد نیم گوش کرا کر کنم
تر شود از شرم لب تشنه ام
خشکی اگر تهمت ساغر کنم
عزتم این بس که چو موج گهر
پای به دامن کشم و سر کنم
حسرت دیدار نیاید بشرح
تا بکجا آینه دفتر کنم
(بیدل) از آن جلوه نشان میدهد
قلزمی از قطره چه باور کنم