" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٤: بالی از آزادی افشاندم قفس پیماشدم

بالی از آزادی افشاندم قفس پیماشدم
خواستم ناز پری انشا کنم مینا شدم
صحبت بی گفتگوئی داشتم با خامشی
برق زد جرأت لبی واکردم و تنها شدم
صد تعلق در طلسم وهم هستی بسته اند
چشم واکردم بخویش آلوده دنیا شدم
آسمان با من صفائی داشت تا بودم خموش
ناله ئی کردم غبار عالم بالا شدم
از سلامت نوبهار هستیم بوئی نداشت
یک نقاب رنگ بر روی شکستن واشدم
صبح آهنگی زپیشاپیش خورشید است و بس
گرد جولان توام در هر کجا پیدا شدم
الفت فقرم خجل دارد زکسب اعتبار
خاکساری گر گرفتم صورت دنیا شدم
جام بزم زندگی گرباده دارد در هواست
عیشها مفت هوس من هم نفس پیما شدم
مایه گفتار در هر رنگ دام کاهش است
چون قلم آخر بخاموشی زبان فرسا شدم
در تحیر از زمینگری نگه را چاره نیست
این بیابان بسکه تنگی کرد نقش پا شدم
(بیدل) از شکر پریشانی چسان آیم برون
مشت خاکی داشتم آشفتم و صحرا شدم