" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٢٦: با هچکس حدیث نگفتن نگفته ام

با هچکس حدیث نگفتن نگفته ام
در گوش خویش گفته ام و من نگفته ام
زان نور بی زوال که در پرده دلست
با آفتاب آنهمه روشن نگفته ام
این دشت و در بذوق چه خمیازه می کشد
رمز جهان جیب بدامن نگفته ام
گلها بخنده هرزه گریبان دریده اند
من حرفی از لب تو بگلشن نگفته ام
موسی اگر شنیده هم از خود شنیده است
(انی انا اللهی) که بایمن نگفته ام
آن نفخه ئی کز و دم عیسی گشود بال
بوی کنایه داشت مبرهن گفته ام
پوشیده دار آنچه بفهمت رسیده است
عریان مشو که جامه دریدن نگفته ام
ظرف غرور نخل ندارد نیاز بید
با هر کسی همین خم گردن نگفته ام
در پرده خیال تعین ترانهاست
شیخ آنچه بشنود به برهمن نگفته ام
هرجاست بندگی و خداوندی آشکار
ز شبهه خیال معین نگفته ام
افشای بی نیازئی مطلب چه ممکنست
پرگفته ام ولی بشنیدن نگفته ام
این انجمن هنوز زآینه غافلست
حرف زبان شمعم و روشن نگفته ام
افسانه رموز محبت جنون نواست
هر چند بی لباس نهفتن نگفته ام
این ما و من که شش جهت از فتنه اش پر است
(بیدل) تو گفته باشی اگر من نگفته ام