" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٣٢: بتحریک نقابش گر شود مایل سرانگشتم

بتحریک نقابش گر شود مایل سرانگشتم
زپیچیدن جهانی رشته می بندد برانگشتم
مپرسید از اثر پیمائی حسن عرقناکش
اشارت گر کنم از دور میگردد تر انگشتم
هلاکم کرد دست نارسا کز رشک بیکاری
سنانها میکشد عمریست بر یکدیگر انگشتم
تحیرنامه مضمون زنهارم که می خواند
ببندد نامه بر ایکاش بر بال و پر انگشتم
نوای نامهربان گر وانداری دستم از دامن
چه دارد مدعی با من مگر بوسد سرانگشتم
اگر صد نوبتم ناز تو راند تیغ برگردن
همان چون شمع از تسلیم بر چشم تر انگشتم
بسیم و زر چه امکانست فقرم سر فرود آرد
گلوی حرص می افشارد از انگشتر انگشتم
اگر چون گردباد از خاکساری میشدم غافل
قلم بر کهکشان میراند تحریک سرانگشتم
درین خمخانها مخمور من نگذاشت صهبائی
صدا خواهد کشید اکنون زطبع ساغر انگشتم
چو ماه نو باین مستی شکست امشب کلاه من
که خاتم هم قدح کج کرده می بالد در انگشتم
نمیدانم چه گل دامن کشید از دست من یارب
که فریادست چون منقار بلبل در هر انگشتم
بچشم امتیازم اینقدر معلوم شد (بیدل)
که در دست ضعیفیها زجسم لاغر انگشتم