" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٣٨: بذوق جستجویت جیب هستی چاک میسازم

بذوق جستجویت جیب هستی چاک میسازم
غباری میدهم بر باد و راهی پاک میسازم
بچندین عبرت از دل قطع الفت میکند آهم
فسانها میزنم کاین تیغ را بیباک میسازم
دران عالم که انداز عروجی میدهم سامان
سری می آورم در گردش و افلاک میسازم
نیمدانم چسان کام امید از عافیت گیرم
که من در بیخودیها نیز با ادراک میسازم
بهر تقدیر خورشیدیست سامان غبار من
بگردون گر ندارم دسترس با خاک میسازم
بعشقت تازننگ وضع بیدردی برون آیم
جبین راهم زخجلت دیده نمناک میسازم
باین انداز نتوان ریشه سامان دویدن شد
دلی چون آبله پا مزد سعی تاک میسازم
زاستغنای نومیدیست با من دست افسوسی
که گر برهم زنم نقش دو عالم پاک میسازم
بعریانی تظلم نیز از من چشم می پوشد
اگر باشد گریبان تا در دل چاک میسازم
طمع را چاره دشوار است از ناز خسان (بیدل)
بدندان تا توانم ساخت با مسواک میسازم