بر آسمان رسانم و گر بر هوا برم
شت غبار خویش زراهت کجا برم
گر استخوان من بپذیرد سگ درت
بر عرش ناز سایه بال هما برم
شایان دست بوس توام نیست نامه ئی
در یوزه ئی بقاصد برگ حنا برم
عمر بغم گذشته مباد آیدم به پیش
خود را ازین ستمکده رو بر قفا برم
امید فال جرأت دیدار میزند
آینه سان عرق کنم و بر حیا برم
پر نارساست کوشش ظلمت خرام شمع
شب طی شود که من نگهی تا بپا برم
پیری نفس گداخت کنون ما و من خطاست
بی ریشه چند تهمت نشو نما برم
عریان تنان زننگ فضولی گذشته اند
کو پینه ئی که تحفه بدلق گدا برم
تا رنج انتظار اجابت توان کشید
دست دگر بدعوت دست دعا برم
آرایشی بغیرت مجنون نمیرسد
جیبی درم که رنگ زبند قبا برم
امید نارساست دعا کن که چون حباب
بار نفس دو روز به پشت دو تا برم
(بیدل) زحد گذشت معاصی و من همان
رد نیستم اگر بدرش التجا برم