" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤١: بر خموشی زده ام فکر خروشی دارم

بر خموشی زده ام فکر خروشی دارم
تا توان ناله درودن نفسی میکارم
امتحان گر سر طومار یقین بگشاید
ریشه از دانه تسبیح دمد زنارم
مرکز همت من خانه خورشید غناست
پستی سایه مگیر و کمر دیوارم
شمع در خلوت خاموشی من صرفه نبرد
بی نفس کرد زبانرا ادب اسرارم
خضر جهدم نشود قافله سیر بهار
بال طاوسم و صد مخمل رنگین دارم
هر کجا تیغ تو بنیاد کند گل چیدن
رقص گیرد چو سر شمع زسر دستارم
عشق تعمیر بنایم بچه آفت که نکرد
سیل پرورده تردستی این معمارم
چون شرر فرصت هستی نگهی بیش نبود
سوخت این نسخه عبرت نفس تکرارم
نقش پا چشمی اگر باز کند دیدن کو
نتوان کرد بافسون نگه بیدارم
زین ندامتکده چون موج گهر میخواهم
آنقدر سودن دستی که کند هموارم
رگ گل جوهر آئینه شبنم نشود
به که من دامن ازین باغ بچین افشارم
عالم از جوهر بیقدری ما غافل نیست
(بیدل) از گرد کساد آئینه بازارم