" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٤٣: برق حسنی در نظر دارم بخود پیچیده ام

برق حسنی در نظر دارم بخود پیچیده ام
جوهر آینه یعنی موی آتش دیده ام
نادمیدن زین شبستان پاس ناموس حیاست
چون سحر عمریست خود را با نفس دزدیده ام
هر قدر پر میزنم پرواز محور بیخودی است
از کجا یارب عنان رنگ گردانیده ام
تا ابد میبایدم خط بر شکست دل کشید
در غبار موی چینی چون صدا لغزیده ام
جز ندامت چاره درد سر اسباب نیست
صندل انشای کفدست بهم سائیده ام
محو گردد کاش از آینه ام نقش کمال
گز صفا تا جوهرم باقیست دامن چیده ام
صورت پیدائی و پنهانی سازم یکیست
هر کجایم چون صدا عریانی پوشیده ام
زندگی یارب تماشاخانه دیدار کیست
گلفروش صد چمن تعبیر خوابی دیده ام
غیر را در خلوت تحقیق معنی بار نیست
جز بگوش گل صدای بوی گل نشنیده ام
صد قیامت رفته باشد تا زخود یابم خبر
قاصدم لیک از جهان ناز بر گردیده ام
پا بخاکم زن که مژگان غبارم واشود
گر تو بیدارم نسازی تا ابد خوابیده ام
(بیدل) از بیدست و پائیهای من غافل مباش
چون ضعیفی گو شمال گردن بالیده ام