" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٥١: پرواز بی نشانی دارد دماغ جاهم

پرواز بی نشانی دارد دماغ جاهم
شد دهر سنبلستان از پیچ و تاب آهم
سررشته جنونم گیسوی کیست یارب
بشکن غبار امکان تا بشکنی کلاهم
دریای جستجو را بی پا و سر حبابیم
صحرای آرزو را بی پا و سرگیاهم
چون نی اگر چه نخلم بی برگ سایه داریست
بس ناله گر ضعیفی آسوده پناهم
گردون که از فراغش هر ذره آفتابیست
چون داغ در سیاهیست از کوکب سیاهم
آخر زشرم هستی باید بخود فرو رفت
چون شمع در کمینست از جیب خویش جا هم
سرمایه حیا بود آینه گشتن من
هموار کرد حیرت انگاره نگاهم
محمل بدوش وهمم فرصت شماریم کو
چون عمر در گذشتن مرهون سال و ماهم
از جاده رمیدن تا منزل رسیدن
دارد دل شکسته چون دانه زاد راهم
هر چند هستی من بیمغزی حبابی است
دریا سری ندارد جز درته کلاهم
مشتاق جلوه بودن آئین بی بصر نیست
در حیرتم چه حرفست ای بیخبر نگاهم
شبنم بهر فسردن محو هواست (بیدل)
دل عقده ئی ندارد در رشتهای آهم