" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٠: بسکه در شغل ندامت روز شب جان میکنم

بسکه در شغل ندامت روز شب جان میکنم
گر نگین پیدا کنم نقشش بدندان میکنم
در طلب چون ریشه نتوان شد حریف منع من
پیش راهم کوه اگر باشد بمژگان میکنم
سعی دانش برنمی آید بموئی از خمیر
مست اگر باشم بناخن روی سندان میکنم
پیش همت رشته آمال پشمی بیش نیست
مژده ای رندان که ریش زاهد آسان میکنم
با همه طفلی درین گلشن که وحشت رنگ و بوست
قدردان اتفاقم بال مرغان میکنم
سیبی از باغ خیال آن زنخدان کنده ام
تا ابد لب میگزم از شرم و دندان میکنم
یوسف مقصد ندارد هیچ جا گرد سراغ
بعد ازین چون شمع چاهی در گریبان میکنم
تا کجا هموار گردد گرد آثار نفس
عمرها شد خشت ازین بنیاد ویران میکنم
از بهار مدعایم هیچکس آگاه نیست
گل کجا و غنچه کو دل زین گلستان میکنم
(بیدل) از قحط قناعت فکر آب رو کر است
نیم جانی دارم و در حرمت نان میکنم