" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٢: بسکه نیرنگت قدح چیده است در اندیشه ام

بسکه نیرنگت قدح چیده است در اندیشه ام
میکند طاوس فریاد از شکست شیشه ام
تخم عجزم در زمین ناامیدی کشته اند
ناله میبالد برنگ تارساز از ریشه ام
یکنفس در سینه ام بی شور سودای تو نیست
میکند تا خار و خس چون شیر تب در بیشه ام
کسب دردی تا نگردد دستگاه مدعا
نیست ممکن رفع بیکاری بچندین پیشه ام
قصه فرهاد من نشنیده میباید شمرد
سرمه جوهر نهاندارد صدای تیشه ام
مزرعم آفت کمین شوخی نشو و نماست
چون نفس میسوزد آخر از دویدن ریشه ام
بسکه اسباب تعلقهای من وارستگی است
بی گره خیزد برنگ ناله یی از بیشه ام
آنقدرها لفظم از معنی ندارد امتیاز
در لطافت محو شد فرق پری از شیشه ام
(بیدل) آب گوهر از تشویش امواج منست
با دل نافسرده فارغ از هزار اندیشه ام