" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٣: بسعی ضعف گرفتم زدام خویش بجستم

بسعی ضعف گرفتم زدام خویش بجستم
بسست اینکه طلسم غرور رنگ شکستم
زبسکه سرخوشم از جام بی نیازی شبنم
بهار شیشه برویم شکست و رنگ ببستم
سراغ گوشه امنی نداشت وادی امکان
چو گرد صبح بصد جا شکستم و ننشستم
گذشت همت ازین نه هدف به نیم تغافل
کمان ناز که زه کرده بود صافی شستم
زبسکه میبرم افسوس ازین محیط ندامت
حباب آبله دارد چو موج سودن دستم
باین ادب فلکم گر دهد عروج ثریا
همان زخجلت بالیدگی چو آبله پستم
نبود جوهر پرواز دستگاه سپندم
زدرد بی پروبالی قفس بناله شکستم
دلیل عجز رسانیست حیرتم بخیالت
زبس کمند نظر حلقه بست آینه بستم
برنگ آینه کز شخص غیرعکس نه بیند
بعین وصل من بیخبر خیال پرستم
کراست شبهه در ایجاد بی تعین (بیدل)
همانکه در عدمم دیده اند بودم و هستم