" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٧٩: بهر جا رفته ام از خویشتن راه تو می پویم

بهر جا رفته ام از خویشتن راه تو می پویم
اگر نزدیک اگر دورم غبار آن سر کویم
هوای ناوکی دارم که هر جا گل کند یادش
ببالد استخوان مانند شاخ گل بپهلویم
بمضراب خیالی میکند طوفان خروش من
زبان رشته سام نمیدانم چه میگویم
بگردون گر رسم از سجده شوقت نیم غافل
چو ماه نو جبینی خفته در محراب ابرویم
دو تا شد پیکر و آهی نبالید از مزاج من
نوا در سرمه خوابانیده تر از چنگ گیسویم
نشاند آخر وداع فرصتم در خاک نومیدی
غباری از طپش وامانده جولان آهویم
تحیر خون شد از نیرنگ سحرآمیزی الفت
که من تمثال خود می بینم و آینه اویم
بتکلیف بهارم میدهی زحمت نمیدانی
بجای گل دل خون گشته ئی دارم که می بویم
تمیز رنگ حالم دقت بسیار میخواهد
که من از ناتوانی در نظرها رستن مویم
چو شمعم گر باین رنگست شرم ساز پیمائی
عرق گل میکنم چندانکه زنگ خویش میشویم
چو آنموئی که آرد در تصور کلک نقاشش
هنوز از ناتوانیها بپهلو نیست پهلویم
بضبط خود چه پردازد غبار ناتوان من
نسیم کویش از خود رفتنی می آورد سویم
چنان محو تماشای گریبان خودم (بیدل)
که پندارم خیال او سری دارد بزانویم