بهوس چون پر طاوس چمنها دارم
داغ صد رنگ خیالم چقدر بیکارم
بلبل من بنفس شور بهاری دارد
میتوان غنچه صفت چید گل از منقارم
معنی موی میان تو خیالم نشگافت
عمرها شد چو صدا در گره این تارم
قید احباب براهم نکشد دام فریب
خار پا تیزتر از شعله کشد رفتارم
نالها گرد پرافشانی اجزای منند
تا بدانی که زهستی چقدر بیزارم
جسم خاکی گره رشته پروازم نیست
ناله ئی صرف نیستان تأمل دارم
عدم آماده تر از کاغذ آتش زده ام
شرری چند بخاکستر خود میارم
سوختن چون پر پروانه ام انجام وفاست
بررگ شمع تنیده است نفس زنارم
موی چینی بتوانائی من میخندد
چه خیالست باین ضعف صدابردارم
چند چون شمع عرق ریز نمو باید زیست
کاش این برق حیا آب کند یکبارم
از تنکمایگی طاقت اظهار مپرس
اشکم اما نفتاد است بمژگان کارم
بیدل از حادثه کارم بطپیدن نکشد
موج رنگم نرسانید شکست آزارم