" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٤: بیاد نرگس او هر طرف احرام می بندم

بیاد نرگس او هر طرف احرام می بندم
جرس وامیکنم از محمل و بادام می بندم
بقاصد تا کنم از حسرت دیدار ایمائی
بحیرت میروم آینه بر پیغام می بندم
زباغ زندگی هر کس غرور حاصلی دارد
بامید ثمر من هم خیال خام می بندم
چو صبح آزادیم پا لغز شبنم در نظر دارد
زآغاز این تری بر جبهه انجام می بندم
نفس وارم درین ویرانه صیاد پشیمانی
زچیدنها همان واچیدنی بردام می بندم
گره در طبع نی منع عروج ناله است اینجا
بقدر نردبان بر خویش راه بام می بندم
جنون هرزه فکری از خمارم برنمی آرد
اگر پیچم بخود مضمون خط جام می بندم
درین ظلمت سرا تا راه پروازی کنم روشن
چو طاوس از عدم بر بال و پر گلجام می بندم
دم صبحم بشور ساز امکان برنمی آید
چو شب در سرمه میخوابم زبان عام می بندم
حیا از آبرو نگذشت و من از حرص دون همت
برین یک قطره عمری شد پل ابرام می بندم
اگر اینست (بیدل) جرأت جولان شهرتها
نگین را همچو سنگ آخر بپای نام می بندم