" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٧: بیحوصلگی کرد درین بزم کبابم

بیحوصلگی کرد درین بزم کبابم
چون اشک نگون ساغر یک جرعه شرابم
پامال هوسهای جهانم چه توان کرد
مخمل نیم اما سر هر موست بخوابم
بنیاد من آب و گل تشخیص ندارد
از دور نمایند مگر همچو سرابم
آنروز که چون شعله بخود چشم گشودم
بر چهره زخاکستر خود بود گلابم
یار از نظرم رفته و من میروم از خویش
ای ناله شتابی که درنگست شتابم
از صفحه من غیر تحیر نتوان خواند
چون آینه شستند ندانم بچه آیم
انداز غبارم چو سحر بسکه بلند است
با همنقسان از لب بام است خطابم
چون ماه نوم بسکه برون دار تعین
شایسته بوس لب خویش است رکابم
ای چرخ زسر تا قدمم رشته عجزیست
تا نگسلم از خویش مده آنهمه تابم
در جلوه گه او اثر من چه خیالست
گم گشته تر از سایه خورشید نقابم
تا دم زده ام ساز طربها همه خشکست
آب تنکی تاخته بر روی حبابم
واکردن چشم آنقدرم ده دله دارد
(بیدل) بهمین صفر فزوده است حسابم