بی شبهه نیست هستی از بسکه ناتوانیم
یا نقش آن تبسم یا موی آن میانیم
نی منزلی معین نی جاده ئی مبرهن
عمریست چو نمه و سال بیمدعا روانیم
تحقیق ما محالست فهمیدن انفعالست
دیگر بگو چه حالست فریاد بیزبانیم
افسانه من و ما نشیندن است اولی
تا پنبه نیست پیدا بر گوش خودگرانیم
زین جنسها که چونصبح غیر از نفس ندارد
چیدن چه احتمالست برچیدن دکانیم
منع عروج مقصد پیچ و خم نفسهاست
از خود برامدن کو حیران نردبانیم
قید خیال هستی افسون نارسائیست
پر نیست ورنه یک سر بیرون آشیانیم
در خاک تیره بوده است هنگامه تعین
از یک چراغ خاموش صد انجمن عیانیم
تحقیق نارسایان چندین قیاس دارد
حرف نگفته ئی را صد رنگ ترجمانیم
یادی زنقش پا کن بر بیش و کم حیا کن
ما را بخود رها کن تخفیف امتحانیم
دردا که جوهر جسم از فهم ما نهان ماند
نامحرم زمینیم هر چند آسمانیم
گلشن هوا ندارد صحرا فضا ندارد
امید جا ندارد دامن کجا فشانیم
با خود اگر نسازیم بر الفت که نازیم
پر بیکسیم ناچار بر خویش مهربانیم
از کاف و نون دمیدیم غیر از عدم چه دیدیم
چیزی زما مخواهید ما حرف این دهانیم
(بیدل) سراغ عنقا حرفیست بر زبانها
مائیم و نامی و هیچ بسیار بی نشانیم