تا بدریوزه راحت طلبیدن رفتم
مژه گشتم سر موئی بخمیدن رفتم
صبح از بی نفسی قابل اظهار نبود
زین گلستان بغبار ندمیدن رفتم
تا بمقصد بلدم گشت زمینگیری عجز
همه جا پیشتر از سعی رسیدن رفتم
نبض جهدم شرر کاغذ آتش زده است
یکمژه راه بصد چشم پریدن رفتم
چون هلالم چقدر نشه تسلیم رساست
سرکشی داغ شد از بس بخمیدن رفتم
شور این بزم جنون خیره دماغی میخواست
دل نپرداخت با فسانه شنیدن رفتم
این شبستان بچراغان هوس یمن نداشت
که بصد چشم همان داغ ندیدن رفتم
یاس بر حیرت حال گهرم میگرید
قطره ئی داشتم از یاد چکیدن رفتم
سیر گلزار تمنای تو طاوسم کرد
غوطه در رنگ زدم تا به پریدن رفتم
(بیدل) آندم که به تسلیم شکستم دامن
تا در امن بپای نرسیدن رفتم