" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠١: تا چند بهر مرده و بیمار بگریم

تا چند بهر مرده و بیمار بگریم
وقتست بخود گریم و بسیار بگریم
زین باغ گذشتند حریفان بتغافل
تا من بتماشای گل و خار بگریم
بر بیکسیم رحم نکردند رفیقان
فریاد به پیش که من زار بگریم
دل آب نشد یکعرق از درد جدائی
یارب من بیشرم چه مقدار بگریم
شمع ستم ایجاد نیم این چه معاشست
کز خواب بداغ افتم و بیدار بگریم
ای غفلت بیدرد چه هنگامه کوریست
او در برو من در غم دیدار بگریم
تدبیر گداز دل سنگین نتوان کرد
چون ابر چه مقدار بکهسار بگریم
چون شمع بچشمم نمی از شرم وفا نیست
تا در غم واکردن زنار بگریم
ایمحمل فرصت دم آشوب وداعست
آهسته که سر در قدم یار بگریم
تا کی چو شرر سر بهوا اشک فشاندن
چون شیشه دمی چند نگونسار بگریم
بر خاکدرش منفعلم باز گذارید
کز سعی چنین یکدو عرق وار بگریم
شاید قدحی پر کنم از اشک ندامت
می نیست درین میکده بگذار بگریم
ناسور جگر چند کشد رنج چکیدن
بر سنگ زنم شیشه و یکبار بگریم
هر چند زغم چاره ندارم من (بیدل)
این چاره که فرمود که ناچار بگریم