" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠٨: تا سایه صفت آینه از زنگ زدودیم

تا سایه صفت آینه از زنگ زدودیم
خورشید عیان گشت مثالی که نمودیم
خون در جگر از حسرت دیدار که داریم
آینه چکید از رگ آهی که گشودیم
امروز بیادیم تسلی چه توان کرد
مائیم که روزی دو ازین پیش تو بودیم
رنگی نه نمودیم کز و یاس نخندید
چون غیب خجالت کش اوضاع شهودیم
نتوان طرف نیک و بد اهل جهان بود
از سیلی اوهام چو افلاک کبودیم
تا در دل از اندیشه غبار نفسی هست
یکدهر قیامت کده گفت و شنودیم
یکتائی و آرایش تمثال چه حرفست
گفتند دل است آینه باور ننمودیم
زین بیش خجالت کش غفلت نتوان زیست
ای شبهه پرستان عدم است اینکه چه بودیم
(بیدل) زتمیز این قدرت شبهه فروشیست
ورنه بحقیقت نه زیانیم و نه سودیم