تا می زجام همت بدمست میکشم
جز دامن تو هر چه کشم دست میکشم
عنقا شکار اگر نشود کس چه همت است
خجلت زمعنی ئی که توان بست میکشم
قلاب امتحان نفس در کشاکش است
زین بحر عمرهاست همین شست میکشم
ممتاز نیست عجز و غرورم زیکدگر
چون آبله سری که کشم پست میکشم
دل بستنم بگوشه آنچشم صنعتی است
تصویر شیشه در بغل مست میکشم
خاکستر سپند من افسون سرمه داشت
دامان ناله ئی که زدل جست میکشم
جز تحفه سجود ندارم نیاز عجز
اشکم همین سری بکف دست میکشم
چونصبح عمرهاست درین وادی خراب
محمل بر آن غبار که ننشست میکشم
(بیدل) حباب وار بدوشم فتاده است
بار سری که تا نفسی هست میکشم