" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢١٤: تحیر آینه عالم منثال خودم

تحیر آینه عالم منثال خودم
بهانه گردش رنگست و پایمال خودم
بداغ میرسد آهنگ زخم من چو هلال
هنوز جاده سرمنزل کمال خودم
بهر چه مینگرم آرزو تقاضا نیست
چو احتیاج سراپا لب سوال خودم
زچینی آفت بی آبیم مشو ای حرص
که من طراوت لب خشکی سفال خودم
غبار دامن هر موج نیست قطره من
چو اشک در گره صافی زلال خودم
رسیده ضعف بجائی که همچو شمع خموش
شکست رنگ نهان کرد زیربال خودم
بهار نازم و کس محرم تماشا نیست
بصد خیال یقین شد که من خیال خودم
وداع ساز نمود است ضعف پیکر من
خم اشارتی از ابروی هلال خودم
بحیرت آینه ام بی نیاز هستی بود
تو جلوه کردی و نگذاشتی بحال خودم
درین المکده (بیدل) چه مجلس آرائیست
چو شمع سوخت عرقهای انفعال خودم