تو میرفتی و من ساز قیامت باز میکردم
شکست رنگ تا پر میفشاند آواز میکردم
اگر ناموس الفتها نمیشد مانع جرأت
چو شوخی آشیان در دیده غماز میکردم
حیا رعنائی طاوس از وضعم نمیخواهد
وگرنه با دو عام رنگ یک پرواز میکردم
خجل چون صبح از خاکستر بیحاصل خویشم
نشد آینه ئی را یک نفس پرداز میکردم
عصای مشت خاک من نشد جولان آهوئی
که همچون سرمه در چشم دو عالم ناز میکردم
درین محفل نمی یابد سپند بینوای من
گریبانی که چاک از شعله آواز میکردم
وفا منع تمیز شادی و غم میکند ورنه
نواها انتخاب از طالع ناساز میکردم
عنان ناله می بودی اگر در ضبط تمکینم
چو خاموش وطن در پرده های راز میکردم
بخامی سوخت چون برقم خیال زندگی پختن
باین نومیدی انجامی دگر آغاز میکردم
گر از دستم گشاد کار دیگر برنمی آید
بحال خویش می بایست چشمی باز میکردم
اگر (بیدل) بجای میرسیدم از پرافشانی
بآهنگ زخود رفتن هزار انداز میکردم