" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢١٩: تیغ آهی بر صف اندوه امکان میکشم

تیغ آهی بر صف اندوه امکان میکشم
خامه یا سم خطی بر لوح سامان میکشم
نیست شمع من تماشا خلوت این انجمن
از ضعیفیها نگاهی تا بمژگان میکشم
ابجد اظهار هستی یک سحر رسوائی است
از گریبان جای سر چاک گریبان میکشم
میزنم فال فراموشی ز وضع روزگار
صورت بیمعنی ئی بر طاق نسیان میکشم
کس ندارد طاقت زورآزمائی های من
بازوی عجزم کمان ناتوانان میکشم
عضو عضوم با شکست رنگ معنی میکند
ساغر اندیشه آن سست پیمان میکشم
جوهر آینه من خامه تصویر کیست
روزگاری شد که ناز چشم حیران میکشم
خاک میگردم بصد بی طاقتیهای سپند
غیر پندارد عنان ناله آسان میکشم
مشت خون نیمرنگم طرفه شوخ افتاده است
چون حنا دستی بدست و پای خوبان میکشم
با مروت توام افتادست ایجادم چو شمع
خار هم گر میکشم از پا بمژگان میکشم
از غبار خاطرم ای بیخبر غافل مباش
گردباد آه مجنونم بیابان میکشم
سایه بیدست و پائی از سر من کم مباد
کز شکوهش انتقام از هرچه نتوانم میکشم
در غبار خجلتم از تهمت آزادگی
من که چون صحرا هنوز از خاک دامان میکشم
کلفت مستوریم در بی نقابی داغ کرد
بار چندین پیرهن از دوش عریان میکشم
لفظ من (بیدل) نقاب معنی اظهار اوست
هرکجا او سربرآرد من گریبان میکشم