" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٠: جبهه فکر زخجلت عرق افشان کردیم

جبهه فکر زخجلت عرق افشان کردیم
در شبستان خیال که چراغان کردیم
دل هر ذره ما چشمه دیدار تو بود
چشم بستیم و هزار آینه نقصان کردیم
هر که از سعی طلب دامنی آورد بدست
ما بفکر تو فتادیم و گریبان کردیم
یارب آینه دیدار نماید خرمن
تخم اشکی که بیاد تو پریشان کردیم
گل وارستگی از گلشن اسباب جهان
خاکساریست که چون دست بدامان کردیم
وسعت آباد جنون وحشت شوقی میخواست
دامنی چند فشاندیم و بیابان کردیم
هر چه گل کرد زما جوهر خاموشی بود
همچو شمع از نفس سوخته طوفان کردیم
اشک تا آبله پا همه دل میغلطید
آه جنسی که نداریم چه ارزان کردیم
اشیان در طپش بسمل ما داشت بهار
رنگها ریخت زبالی که پرافشان کردیم
عجز رفتار زما اشک دمانید چو شمع
صد قدم آبله آرایش مژگان کردیم
در بساطی که سرو برگ طرب سوختنست
فرض کردیم که ما نیز چراغان کردیم
(بیدل) از کلفت مخموری صهبای وصال
چون قدح از لب زخم جگر افغان کردیم