" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٢٣: چشم پوشیدم بر ما و من استغنا زدیم

چشم پوشیدم بر ما و من استغنا زدیم
از مژه بر هم زدن بر هر دو عالم پا زدیم
وحدت آغوش وداع اعتبارات است و بس
فرع تا با اصل جوشد شیشه بر خارا زدیم
ذوق آزادی قسم بر مشرب ما میخورد
خاک ما چندان پریشان شد که بر صحرا زدیم
نسخه اسباب از مضمون دل بستن تهی است
انتخابی بود نومیدی کزین اجزا زدیم
حیرت آباد است اینجا کو قدم برداشتن
اینقدرها بسکه دامان مژه بالا زدیم
بوی می صد شعله رسوا شد که با صبح الست
یک شرر چشمک بروی پنبه مینا زدیم
بسکه بی تعداد شد ساز مقامات کرم
چون نوای سایلان ما نیز برد رها زدیم
هیچ آشوبی بدرد غفلت امروز نیست
شد قیامت آشکار آندم که بر فردا زدیم
ای تمنا نسخه ها نذر تو هم کن که ما
مسطری بر صفحه از موج پرعنقا زدیم
حسرت اسباب و برق بی نیازی عالمیست
دل تغافل آتشی افروخت برد نیازدیم
پیشتر زاشوب کثرت وحدتی هم بوده است
یاد آن موجی که ما بیرون این دریا زدیم
شام غفلت گشت (بیدل) پرده صبح شعور
بسکه عبرت سرمه ها در دیده مینا زدیم